♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
ته اتوبوس،آن صندلی اخر
کنار شیشه
بهترین جای دنیاست
برای آنکه مچاله شوی در
خودت
سرت را بچسبانی به شیشه
و زل بزنی به یک جای دور
و فکر کنی به چیزهایی که
دوست داری
و فکر کنی به خاطراتی که
آزارت میدهد
و گاهی چشمهایت خیس
شود از حضور پررنگ یک
خیال
و یادت برود مقصدت
کجاست
و دلت بخواهد که دنیا به
اندازه همین گوشه اتوبوس
کوچک شود...دنج و تنها
و آه بکشی از یادآوری
حماقتهای عاشقانهات
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی
"آینده"
و دلت بگیرد از تصورش
چشمهایت را ببندی
و تا آخرین ایستگاه در
خودت گریه کنی
هر برگی که از درخت میافتد
هر آهی که از لبهای من
هر اشکی که از چشمهای تو
پاییز یک قدم نزدیکتر میشود
تا برهنگی درخت
تا تنهایی من
تا افسردگی تو
ما هر کدام
درخت خستهای هستیم
عریان شده از اندوه
پاییز
تنها بهانهایست
که راحتتر آه بکشیم
^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
می توانی از دوست داشتنم برگردی!؟
دوست داشتن که خیابان نیست
تاکسی بگیری
بنشینی
پیشانی ات را به شیشه بچسبانی
آه بکشی
و برگردی به پیش از آن
نه...
نمی شود
با دوست داشتنم کنار بیا
مثل پیرمردها که
با لرزش دست هایشان
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
رویا شاه حسین زاده